«سعید زاغری» در بیان خاطراتش از شهید «علی اصغر صادقی» گفت: تمام بدنش پر از آثار تیر و ترکش بود. یک بار به او گفتم: «حیف است وقتى شهید شدى پیکرت را دفن کنند». با صداى خشدارش که به خاطر اصابت ترکش به گلویش چنین شده بود، گفت: «چرا؟» با خنده پاسخ دادم: «باید بدنت را در موزه جنگ به عنوان یک رزمندهى مقاوم دوران جنگ تحمیلی نگه داریم.»
به گزارش کهف شاهد،«سعید زاغری» از رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) ، خاطراتی از شهید «علی اصغر صادقی» فرمانده فرماندهى تیپ الزهرا (س) و گردان زهیر لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) را بیان کرد، که در ادامه ماحصل گفتوگو را میخوانید:
آشنایی من و شهید علی اصغر صادقى، به قبل از عملیات والفجر ٨ در سال ۶۴ و در گروهان شهید رجایی برمیگردد. شهید صادقى در عملیاتهاى قبلى منجمله عملیات بدر، مجروحیت هاى سختی را تحمل کرده بود. تمام اندامش از نوک سر تا انگشت پایش چندین بار زخمی و مجروح و دست چپش هم از ناحیه ى ساعد، قطع شده بود. وی بعد از شهادت داود حیدرى در اسفند ۶۵، ابتداى سال ۶۶ به سمت فرماندهى گردان زهیر منصوب شد.
تمام بدنش پر از آثار تیر و ترکش بود. یک بار به او گفتم: حیف است وقتى شهید شدى پیکرت را دفن کنند. با صداى خشدارش که بخاطر اصابت ترکش به گلویش چنین شده بود گفت: «چرا؟» با خنده پاسخ دادم: «باید بدنت را در موزه جنگ به عنوان یک رزمنده ى مقاوم دوران جنگ تحمیلی نگه داریم.» علی اصغر که از شوخی من میخندید، گفت: «مطمئن باش تو نیستى که این کار را بکنى، خیلیها به فکر شهادت من بوده اند، اما خودشان زودتر از من شهید شدند. تا حلوای تو را نخورم، شهید نمیشوم.»
علی اصغر در عملیات بیت المقدس ٢ در سمت فرماندهى تیپ الزهرا (س) و گردان زهیر لشگر ده سیدالشهدا (ع) به شهادت رسید. وقتی برای وداع .با او به معراج شهدا رفتم، در گوشش گفتم: «علی اصغر، تو هم که شهید شدى! حالا حلوایت را میخوریم!»
غذای بیرون از خانه شبهه ناک است
علی اصغر هم سن و سال من و باقی همرزمان بود، اما از نظر تقوا بسیار از ما جلوتر بود. وی از نظر جثه و ظاهر نیز حدود پنج شش سال بزرگتر از من نشان میداد اما پس از شهادتش متوجه شدم که تنها چند ماه اختلاف سنی داشته ایم. زخمهای ناشی از جراحتها، ظاهر و بدن علیاصغر را در ظاهر خراب ولی از باطن پاک و منزه کرده بود.
از دیگر خصوصیات علی اصغر این بود که غذایی جز غذای منزل نمیخورد. وقتی دلیل این امر را سوال کردم، پاسخ داد: «غذای بیرون از خانه به نظر من شبهه ناک است.» غذایش بسیار ساده بود. چون در عملیات بدر از ناحیه شکم مجروح شده و مقدار زیادی از رودههایش را بریده و برداشته بودند، بنابراین اکثرا غذاى ساده و بیشتر شبها نان و پنیر میخورد. یک روز علی اصغر هنگام ناهار به چادر آمد. با دعوت بچهها در کنار سفره نشست. یک قاشق کم بود. یکی از رزمندگان گفت: «الان یک قاشق میآورم.» به سرعت رفت و قاشق به دست برگشت و قاشق را به على اصغر داد. در همین حین یک نفر پرسید: «مگر از نیروهای تدارکات کسی در چادرشان بود؟» آن رزمنده پاسخ داد: «نه. کسی نبود. یک قاشق برداشتم و آمدم.»
علی اصغر قاشق را بر زمین گذاشت و گفت: «من با این قاشق غذا نمیخورم». غذایش را آن روز مثل بسیارى روزهاى دیگر با دست خورد.
چند سال باید در تهران بمانم
دائما از گوشش چرک خارج میشد. میگفتم یک بار که تهران میرویم به دکتر مراجعه و آن را درمان کن. علی اصغر پاسخ میداد: «اگر بخواهم دنبال دکتر برای زخمهای بدنم و درمانشان بروم، چند سال باید در تهران بمانم».
در مقابل اصابت ترکش و تیر مقاوم بود. ترکشهای کوچکی که به عضلات بدن اصابت میکرد اما شکستگی نداشت به ترکشهای «آخ جونی» معروف بود. برخی رزمندگان وقتی اینگونه ترکش میخوردند برای معالجه به عقب برمیگشتند اما چند بار خود و یا سایر دوستان شاهد بودیم که علیاصغر در برابر موج انفجار و اینگونه ترکشها سرش را تکان میداد و میگفت: «هیچی نیست. ادامه بدهیم».
شهید حاج علی اکبر صادقی برادر علی اصغر، پیک لشکر ٢٧ محمدرسول الله (ص) بود. علی اکبر همان شهیدی است که در قبر به خواست و تقاضاى مادرش به روی او لبخند زد.
این مادر بزرگوار و داغدیده حدود دو هفته پیش و کمتر از یکسال پس از درگذشت پدر این دو شهید والامقام، میهمان فرزندانش شد.
انتهای پیام