قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / اخبار ایثار / باز شدن راه کربلا با ریختن خون شهیدان میسر شد

باز شدن راه کربلا با ریختن خون شهیدان میسر شد

به گزارش کهف شاهد :‌در سال ۶۲ برای چهارمین مرتبه قصد جبهه رفتن داشتم. لذا در قالب یک گردان با سایر نیروهای اعزامی از همدان در مسجد مهدیه جمع شدیم. امام جماعت نیامد. بچه ها با سلام و صلوات مجبورم کردند که امام جماعت شوم. وقتی نماز تمام شد، دیدم امام جمعه همدان حضرت آیت الله موسوی پشت سرم نماز خوانده است. شرمنده و خجل شدم. بسیجی ها گفتند: «جمشید! کارت تمام است. کسی که سیدی مثل حاج آقا موسوی پشت سرش نماز بخواند از عملیات زنده بر نمی گردد!»

به مهران رسیدیم و سازماندهی شدیم. من آرپیجی برداشتم و احمد قلیچی کمکم شد. قبل از عملیات در رودخانه چنگوله غسل شهادت کردم و تا شروع عملیات چرت کوتاهی زدم. در عالم خواب پنج تن را دیدم که از صورتشان نور می بارید. همه آنها برقع بر چهره داشتند. جلو رفتم و یکی از آنها نامه ای به من داد. پرسیدم: «چیه؟» فرمودند: « تذکره کربلا.»

از خواب پریدم. احساس خوبی داشتم. شوق شهادت بی قرارم کرده بود. عملیات آغاز شد و ما روی ارتفاعی که به جاده مهران بدره مشرف بود، مستقر شدیم. آتش دشمن آنقدر سنگین بود که نمی شد سرمان را بالا بگیریم. تشنه بودم. اما به مقابله با دشمن فکر می کردم که احمد قلیچی گفت: «برادر طالبی دعایی بخوان.»

زیارت عاشورا خواندم. آتش می بارید و تانک های دشمن به طرف ارتفاع می آمدند. منتظر ماندم که در برد آرپی جی قرار بگیرد که خمپاره اس زوزه کشید و کنارمان منفجر شد. تمام بدنم ترکش خورد و استخوان پای چپ و رانم خرد شد. قلیچی هم وضع بهتری از من نداشت. از زخم ترکش می سوخت. اما با ناله از من خواست که زیارت عاشورا را ادامه بدهم.

نمی دانم دعا را خواندم یا نخواندم که دشمن به بیست متری ما رسید. صدایشان می آمد که هلهله می کردند. منتظر بودم که بالای سرم بیایند و تیر خلاصی بزنند. باید کاری می کردم. خودم را کشاندم و نارنجکی برداشتم اما چند نفر بسیجی به دادمان رسیدند و از عقب عراقی ها را زدند و مرا روی برانکارد گذاشتند و زودتر از قلیچی به پست امداد انتقال دادند.

از قلیچی خبر نداشتم. داخل هلی کوپتر خوابیدم و از درد و شدت خون ریزی بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم احوال قلیچی را پرسیدم. گفتند: «شهید شد» غصه ام گرفت. به یاد آن خواب و تذکره کربلا افتادم. حتما تعبیر گرفتن تذکره کربلا برای احمد قلیچی رسیدن به مقام شهادت و هم جواری با سیدالشهداء علیه السلام بود. اما برای من چه؟

جنگ تمام شد و صدام سقوط کرد و راه کربلا باز شد. وقتی برای اولین بار پا به مهران گذاشتم، شک نداشتم که خون احمد قلیچی ها این راه را باز کرده است.

(خاطرات جمشید طالبی، رزمنده و جانباز استان همدان، نوشته شده به قلم حمید حسام در کتاب خس بی سر و پا)

 انتهای خبر
منبع خبر : پایگاه خبری – تحلیلی فرهنگ ایثار و شهادت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *