قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / اخبار ایثار / انگشتری که از فرزند شهید به حضرت آقا هدیه شد/امید من به همین شما فرزندان شهید است

انگشتری که از فرزند شهید به حضرت آقا هدیه شد/امید من به همین شما فرزندان شهید است

خدمت ایشان ماجرای انگشتر و پیام مادرم را گفتم که ایشان انگشتر را بوسیدند و فرمودند:”به مادر سلام برسانید، برایتان دعا میکنم.امید من به همین شما فرزندان شهید است.

به گزارش کهف شاهد،دکتر مسعود آزادی فرزند معزز شهید آزادی که شب آخر مراسم فاطمیه میهمان رهبر معظم انقلاب بوده وبه دیدار خصوصی با رهبر معظم انقلاب مشرف شده است، به حاشیه نگاری این دیدار پرداخته است.

اسم ما را در لیست نخبگان شاهد که قرار بود به دیدار رهبر انقلاب بروند نوشته بودند. منتظر پاسخ بودیم. بالاخره روز دهم اسفند از دفتر حجت الاسلام شهیدی نماینده ولی فقیه ورییس بنیاد شهید با ما تماس گرفتند که از لیست ۲۰ نفره، شما برای دیدار با رهبری انتخاب شده اید و باید ساعت ۵ و نیم بعداظهر پنج شنبه، خیابان جمهوری ابتدای خیابان کشور دوست باشید.

چهارشنبه شب بود. در خانه درحال اتوی لباس هایم بودم و با مادرم گپ می زدم. مادرم گفتند:”پسرم خوشا به سعادتت که فردا که میری خدمت آقا، سلام ما را هم برسان و به محضر رهبر معظم انقلاب بگو که مادرم پیام داد: چهار فرزند با تحصیلات بالا دارم که حاضرم برای نظام جمهوری اسلامی ورهبری فداشون کنم.”

 بعد هم کلی سفارش که اینطور برخورد کن و آنطور رفتار کن.وسط توصیه ها یکباره گفتند:” فردا خدمت آقا میرسی چه میخواهی بعنوان هدیه ببری؟”با لبخند رو به ایشان گفتم:”مگر قرار است بروم هدیه بگیرم یا هدیه بدهم؟”

 مادر کمی اخم کرده و پس از مکثی کوتاه دوباره گفتند: ” پسرم، شما دارید به دیدار انسان بزرگی مشرف میشوید وباید یک هدیه با خودت ببری.”

این حرف مادر مرا به فکر فرو برد، هرچقدر فکر کردم چه چیز با ارزشی دارم که بعنوان هدیه تقدیم حضرت آقا کنم، به نتیجه نرسید.یادم آمد دو سال پیش که به کربلا مشرف شده بودم در مغازه ای در نجف اشرف، انگشتری زیبا و گران قیمت دیدم که برای خریدش تعلل داشتم. فروشنده وقتی فهمید ایرانیم از خانواده ام پرسید و وقتی فهمید فرزند شهید هستم، گفت که پدر من هم توسط صدام اعدام شده و به نوعی فرزند شهید بود. به همین علت انگشتر گرانبها را به نصف قیمت به من داد.

بعد از خرید، هروقت خواستم این انگشتر را دستم کنم دلم نیامد و میگفتم حیف است ، باشد برای بعد. حالا که قرار شده بود خدمت آقا مشرف شوم، این انگشتر که را بعنوان هدیه به محضرشان تقدیم می کنم.

بلاخره روز موعود فرارسید و من از شوق دیدار یک ساعت زودتر در محل قرار حاضر شدم. به همراه چند فرزند شهید و مسئولین بنیاد به داخل بیت رفتیم. موبایل و وسایل شخصی را تحویل دادیم و از گیت های بازرسی رد شدیم. در گیت یکی مانده به آخر، یکی از ماموران انگشتر من را دید و گفت “ممنوعه هدیه و بسته ببری”.
هر چه تلاش کردم بی فایده بود،حتی خواستم انگشتر را دستم کنم و داخل ببرم ولی حساس شده بودند و اجازه ندادند. من هم با دلخوری داخل رفتم.

قرار شد نماز بخوانیم و بعد برای دیدار برویم. هنگام نماز  برای پس گرفتن و هدیه انگشتر دعا کردم .در نماز کنار سردار انصاری، پدرشهید و قائم مقام بنیاد شهید نشسته بودم. به ایشان گفتم که اینطور شده و نگذاشتند که انگشتری که بعنوان هدیه اورده بودم را بیاورم. دستم را گرفتند و برای گرفتن انگشتر رفتیم و سفارش کردند. قرارشد انگشتر را به ما تحویل دهند اما خبری نشد.

 در سالنی که قرار بود حضرت آقا را زیارت کنیم منتظر و بی تاب و ناراحت از اینکه دست خالی هستم و به دستور مادرم عمل نکرده ام منتظر بودم که  یک آقای روحانی آمد و انگشتر را به من داد.

 از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم که یک نفر صدا زد که آقا امدند…..

ناگهان انگار خورشید از درب ورودی طلوع کرد……آقا و همراهانشان آمدند….در ابتدای صف چند دختر فرزند شهید بودند که پس از اینکه با ایشان صحبت کردند نوبت به فرد کنار دست من رسید و دیدم که آقا در حالی که با ایشان صحبت میکنند به من نیم نگاهی دارند(شاید متوجه بی قراری من شده بودند)….
زمان به کندی سپری میشد تا اینکه نوبت به من رسید…

هیجان زده از دیدار روی عزیزمان بودم که از ایشان اجازه گرفتم و دستشان را بوسیدم هر چند محافظ اجازه این کار را نمی داد.
خدمت ایشان ماجرای انگشتر و پیام مادرم را گفتم که ایشان انگشتر را بوسیدند و فرمودند:”به مادر سلام برسانید، برایتان دعا میکنم.امید من به همین شما فرزندان شهید است.”

حس آرامش عجیبی تمام وجودم را فرا گرفت و دیگرخبری از اضطراب و بی قراری در وجودم نبود.از ایشان خداحافظی کردم و به سمت حسینیه محل برگزاری مراسم رفتم و در صف اول نشستم.مراسم با صفایی بود. پس از مراسم برای صرف شام در محضر رهبری به زیر زمین رفتیم که سفره ای ساده پهن شده بود.

شام خورشت قورمه سبزی و در کنارش سبد کوچکی سبزی خوردن با دوغ بود . ظروف غذا استیل بود که فکر کنم در بازار از آن ارزان تر وجود نداشت.پس از صرف شام در محضر عزیزمان، بیت رهبری را به مقصدخانه و به شوق شرح دیدار برای مادر و خانواده ترک کردم.

اما نیمه ای از دلم را همانجا جا گذاشتم و به دیدار دوباره روی ماه همچنان امیدوارم.

انتهای پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *