قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / مصاحبه ها / گفت وگوی با همسر جانبازشهید”محسن مقدسی” دیده گریانم ولی با خاطراتش دلخوشم!

گفت وگوی با همسر جانبازشهید”محسن مقدسی” دیده گریانم ولی با خاطراتش دلخوشم!

به گزارش کهف شاهد : بانو شهلا حکمعلیان همسرشهید محسن مقدسی را برای اولین بار در نمایشگاه مطبوعات ملاقات کردم. گفت و گوی ابتدایی مان در همان نمایشگاه درباره همسر شهیدش به دلم نشست و قرار ملاقات مفصلمان را به فرصتی مناسب تر موکول کردیم.

چهارم آذرماه همزمان مصادف بود با سالگرد ازدواج و شهادت شهید مقدسی. به همین بهانه فرصت را مغتنم شمردیم تا دیدار و گفت وگویی صمیمی با این خانواده بزرگوار داشته باشیم و در یک صبح سرد پاییزی میهمان خانواده کوچک اما صمیمی و گرم آنان شدیم.

در ابتدای ورود، تصویر نقاشی شده “شهید محسن مقدسی” که درست مقابل درب ورودی منزل به دیوار نصب شده بود، برقاب چشمانم نشست و خیلی زود جای خالی او را در خانه احساس کردم. ابتدا به رسم میهمان نوازی و تعارفات اولیه گپ و گفتی دوستانه میان ما و همسر شهید ردو بدل شد. آنچه دلم را می لرزاند اشک های پی درپی بود که در میان صحبت هایمان هرجاکه سخنی از شهید مقدسی به میان می آمد، قلب مهربان همسر از غم فراقش  متلاطم می شد  و  بی محابا اشک در چشمانش می نشست و دل ما را نیز طوفانی می کرد؛ به طوری که در طول مصاحبه بارها و بارها سکوت می کردم تا او کمی سبک شود.

زندگی آنان نیز گرچه فراز و فرودهای بسیاری داشته اما او از این سال ها به نیکی یاد می کند و حاصل ۲۵سال زندگی مشترک وعاشقانه آنان فرزند برومندی به نام “امیرارسلان” است که به گفته مادر، در فعالیت های گوناگونش بسیار موفق است و در رفتار و گفتار،پا جای پای پدرگذاشته و تمام سعی و تلاش خود را می کند تا نام و یاد او را در رفتارش زنده نگاه دارد.

فرصت کوتاهی دست داد تا با امیرارسلان مقدسی ۲۳ساله، جوانِ فعال، خوش فکر و موفق کشورمان نیز چندکلامی به گفت و گو بنشینیم. وی که  مربی شنا، واترپلو وغواصی، نجات غریق و عضو فدراسیون آکادمی ملی و درحال حاضر  دانشجوی مهندسی نفت  با گرایش حفاری و استخراج است تمام موفقیتهای خود را ابتدا لطف خداوند و سپس مدیون زحمات و حمایتِ پدر و مادر می داند.

 از او و ارتباطش با پدر می پرسم که می گوید: رابطه من با پدرم یک رابطه پدر و فرزندی نبود بلکه یک رابطه کاملا دوستانه ای بود که قابل توصیف نیست.

امیرارسلان از دلتنگی هایش برای پدر چنین می گوید: دلتنگی هایم برای پدر تمامی ندارد اما سعی می کنم تمام رفتارهای او را که شامل مهربانی و ازخودگذشتگی بود را الگوی زندگی ام قرار بدهم و بتوانم با اخلاق و رفتارم یاد پدر را در خاطر دوستدارانش زنده نگاه دارم.

این بار روی صحبتمان با خانم علیان است.

فاش نیوز:  نحوه آشنایی شما با شهید مقدسی چگونه بود؟

– من در سال ۱۳۶۸ به عنوان پرستار در بیمارستان مشغول به کار بودم و شهید مقدسی هم که مجروحیت داشتند به عنوان سرباز سپاه از طرف وزارت تعاون سپاه به بیمارستان رفت و آمد داشتند و در این اثنا مرا دیده بودند. من فوق دیپلم پرستاری داشتم و کلاس زبان هم می رفتم و با اینکه تمام کارهایم را انجام داده بودم که از ایران بروم، اما قلبا به رفتن راضی نبودم چون ایران را واقعا دوست داشتم و وطنم را به هرچیزی ترجیح می دادم و همین آشنایی و ازدواج مسیر زندگی مرا کاملا دگرگون کرد.

 فاش نیوز: خاطره ای هم از آن روزها دارید؟

– بله ایشان هر روز یک سبد غنچه رز صورتی برای من می گرفت  و به بیمارستان می آورد. زمانی که من این غنچه ها را به خانه می بردم از خانواده شرم داشتم که موضوع  خواستگاری را خیلی صریح مطرح کنم.

فاش نیوز: شهید مقدسی در چندسالگی و در چه عملیاتی مجروح شده بودند؟

 – ایشان زمانی که ۱۷سال داشته و دانش آموز بوده به جبهه اعزام می شود و در عملیات فکه از ناحیه پا مجروح می شود. با این حال مردی نبوده که با مجروحیت از جبهه پاپس بکشد، بنابراین درحین رفت و آمد به مناطق مختلف جبهه، شیمیایی هم می شوند.

فاش نیوز: آیا از مشکلات ناشی از جراحت جانبازی شهید مقدسی اطلاعی داشتید؟

– بله می دانستم که ایشان جانباز هستند اما درباره وضعیت جانبازی خیلی اطلاعی نداشتم و جانبازی برایم معنای خاصی نداشت، ولی می دانستم که ایشان اعتقادات مذهبی بالایی دارد و ملاک من هم داشتن همین خصیصه و داشتن خانواده اصیل بود که خوشبختانه ایشان این ویژگی ها را دارا بودند.

فاش نیوز: از نظر ویزگی های خانوادگی آیا سنخیتی با هم داشتید؟

– خانواده آقای مقدسی خانواده بشدت مذهبی بودند درحالی که ما خانواده معمولی تری بودیم اما خوشبختانه در این خصوص مشکل جدی با هم نداشتیم.

فاش نیوز: مراسم ازدواجتان چگونه بود؟

– مراسم عقد و ازدواج به خواسته خودمان ساده و به دور از تجملات برگزارشد و تنها اعضای دو خانواده حضور داشتند. من حتی خرید آنچنانی هم نخواستم که داشته باشم و با یک لباس ساده مراسم ما انجام شد و  درسال ۱۳۷۳ هم خداوند پسرم امیرارسلان را به ما هدیه کرد. ایشان بسیار خوشحال بودند. البته همه دعا می کردند و می گفتند انشالله که فرزندتان پسر باشد اما او می گفت. پسر و دختر فرقی ندارد. او  در ایام بارداری بسیار مراقب من بود و هرچه از محبت ایشان بگویم کم گفته ام. زمانی که امیر به دنیا آمد یک کیک کوچولو گرفتیم. اقوام دور هم جمع شدیم و آقای مقدسی با اینکه جثه ضعیفی داشت و همزمان با مشکلات جسمانی اش دست و پنجه نرم می کرد اما از بدنیا آمدن فرزندمان بسیار خوشحال بود. البته زمانی که خداوند امیرارسلان را به ما هدیه کرد من کار بیمارستانم را کم کردم تا بتوانم بیشتر در کنار همسر و فرزندم باشم.

فاش نیوز: بعد از بدنیا آمدن فرزندتان شرایط چگونه بود؟

– من به خاطر شرایط اقتصادی و خانه اجاره ای که در آن ساکن بودیم گاها در سه شیفت و از ساعت ۶ صبح تا ۱۰شب دربیمارستان کار می کردم. شرایط زندگی به مراتب سخت تر شده بود، چرا که باید کسی امیر را نگه می داشت. مادر آقای مقدسی و خانواده من هرکدام به طریقی از ما حمایت می کردند اما در بزرگ کردن امیر تنها بودم. از مهدکودک گرفته تا تمام مسایل. چون پدر امیر به دلیل مجروحیتهایش، بیشتر اوقات دربیمارستان بستری بود. شرایط  و مخارج زندگی آنقدر برایم دشوار بود که تصمیم گرفتم با ۲۲سال سابقه خودم را بازنشسته کنم و پس از آن با مراقبت و پرستاری از “مریض خصوصی” امورات زندگی را می گذراندم.

فاش نیوز: از وضعیت جانبازی شهید مقدسی برایمان بفرمایید.

– ایشان هم جانباز شیمیایی و هم اعصاب و روان و هم یکی از پاهایشان بر اثر گلوله و ترکش مجروح بود که به مرور عفونت کرده بود و پزشکان می گفتند که باید قطع شود. البته استخوان پایشان را پیوند کرده بودند و هیچ ماهیچه ای نداشت و پوست نازکی هم روی آن کشیده بودند که به مرور زمان این استخوان سیاه شده بود. چند سال قبل هم پزشکان با تشکیل کمیسیون به این نتیجه رسیده  بودندکه باید این پا قطع شودکه البته ایشان موافقت نکرده بودند. تنفس برایش بسیار سخت و دشوار بود بخصوص در روزهای آلودگی شهرتهران که وضعیت ریه هایش وخیم می شد. این اواخر از حدود یکسال و نیم پیش تمام بدنش به خاطر جراحات شیمیایی تاول می زد اما هیچگاه شکایتی از وضعیتش نداشت.

فاش نیوز: از خصوصیات اخلاقی شهید مقدسی بیشتر برایمان بگویید؟

– او سوای ناتوانی جسمی که داشت انسانی بسیار متشخص، متین و صبور و درعین حال مظلوم بود. گرچه زمان ۲۵سال از نظر کیفیت زمان کمی بود اما از کیفیت خوبی برخوردار بود و هنوز هم همین احساس خوب آن روزهاست که مرا سرپا نگه داشته است. زمانی که خسته از کار به خانه برمی گشتم او با پای ناتوان، که به سختی راه می رفت تا سرخیابان به استقبالم می آمد و کیفم را می گرفت تا به نحوی خستگی مرا کم کند و من با دیدن همسرم به واقع جانی دوباره می گرفتم. خاطرم هست زمانی که با آقای مقدسی  منزل اقوام به میهمانی می رفتیم و آخرشب موقع برگشت خودرویی هم نداشتیم باید مسافتی را پیاده تا منزل طی می کردیم. امیر را نوبتی به کول می گرفتیم. آقای مقدسی هم با شرایط دشواری که راه رفتن واقعا برایش مشکل بود اما امیر را به کول می گرفت و تا منزل می آورد. زمانی که امیر مریض می شد تا صبح بالای سر او می نشست قرآن و مفاتیح را باز می کرد و می خواند. او به واقع عاشق همسر و فرزندش بود به طوری که درمیان خانواده هایمان رفتارش زبانزد بود. او هم برای خانواده من و خانواده خودش بسیار احترام قایل بود و این را خانواده و اقوام من بارها عنوان کرده بودند. در کنار مشکلات جسمانی که داشت هیچوقت نمی خواست که من و فرزندم  از دردی که می کشد چیزی بدانیم. در همین چند سال اخیر زمانی که امیر کارت مربیگری اش را گرفت و به او نشان داد ایشان با وجودی که روی تخت خوابیده بودند از شوق، گلوله های اشکی بود که با دیدن  لوح های تقدیر و کارتهای افتخار متعدد فرزندش از چشمانش سرازیر می شد. از عادتهای خوب او اینکه در طول این سالها نماز شب او قطع نمی شد. خاطره همیشگی من از  شهیدمقدسی تنها زمانی است که سرسجاده می نشست و با انگشتانش ذکر می گفت وبه ما آرامش می داد. حتی خاطرم هست یکبار پسرم زمانی که کوچکتر بود گفت: پدر شما چقدر نماز می خوانید. ایشان زمانی که نمازشان تمام شد روبه امیر کرد و گفت: من شما و مادرت را از همین نمازها دارم.

فاش نیوز: اگر شما از ابتدا با دشواریهای زندگی کردن با یک فرد جانباز مطلع بودید، آیا بازهم این شرایط را انتخاب می کردید؟

– ببنید هر جوانی یک سری ایدآل هایی را برای زندگی دارد. اگر یک فرد اینطور از جسم و جان و روحش برای وطنش گذشته باشد چرا من در کنارشان نباشم. من در همان سالهای اولیه به راحتی می توانستم این زندگی را خاتمه بدهم. ولی هیچگاه به این مسایل فکر هم نکردم. من عاشق زندگیم بودم. ما جمع سه نفره قشنگی داشتیم. شوخی ها، خنده هایمان باهم بود.

فاش نیوز: خاطره زیبایی از او دارید؟

– یکی از قشنگترین خاطرات من مربوط به شب عید است. ایشان بیشتر مواقع در بیمارستان بودند، اما اغلب شب های سال نو را سعی می کردند در کنار ما باشند. ما هم به اندازه وسع مان که یک زندگی کارمندی است برای شب عید هزینه می کردیم. با این شرایط هر سه نفری برای خرید “شب عید” می رفتیم و به بهترین نحو وسایل هفت سین را خریداری می کردیم و تا لحظه آخر آن را می چیدیم. ایشان دوش می گرفتند لباسهای مرتبشان را می پوشیدند. وضو می گرفتند مفاتیح و قرآن را باز می کردند و سال جدید را با قرآن آغاز می کردیم  و این به یادماندنی ترین و قشنگترین خاطره من بود.

همین اواخر یادم هست یک روز گفتند بیایید دونفری باهم برای ناهار بیرون برویم. من گفتم: پس امیر چی؟ گفت شما همش می گویید امیر. و به زور مرا بیرون برد وناهار کوچولویی به من داد و برای امیر هم ناهارخرید. گویی شهادتش به او الهام شده بود.

 فاش نیوز: روزهای آخر چگونه گذشت؟

– ۱۰ آبان تولد پسرم بود. ایشان بیمارستان ساسان بستری بودند که پس از مرخص شدن چون من سر کار بودم به منزل مادرشان رفتند و مدتی را آنجا بودند. با من که تلفنی صحبت کردند گفتند پایم که بهتر شد می آیم. چند روزی گذشت. ما هم به منزل مادرشان می رفتیم و به او سر می زدیم. آقای مقدسی بارها می گفت چون شما سرکار می روی و خسته ای نیا اما تلفنی با هم در تماس بودیم. در همین اثنا ما با پس انداز و وام و کمک  اطرافیانم درصدد خرید خانه ای بودیم که لااقل آسانسور داشته باشد تا شرایط رفت و آمد برای محسن راحتتر باشد. او هم خوشحال شد و گفت خیلی خوب است. یک شب من و امیر منزل بودیم که ساعت ۳نیمه شب از بیمارستان تماس  گرفتند و خبرشهادتش را به ما دادند. من و پسرم واقعا شک زده شده بودیم. چون همان شب با او صحبت کرده بودیم و حالش خوب بود. با پسرم به بیمارستان رفتیم و با پیکر بی جان ایشان مواجه شدیم.

فاش نیوز: بعد از شهادتش خواب ایشان را هم دیده اید؟

– بله ابتدا باید عرض کنم که من تابحال به زیارت امام رضا(ع) نرفته بودم. با آقای مقدسی هم به خاطر شرایط جسمانی اش و هم  عدم تمکن مالی امکان این سفر را نداشتیم. بعد از شهادت ایشان از طریق سپاه و شهرداری منطقه ما را به سفرمشهد بردند. امیر چون تنها بود او را به مادربزرگش سپردم و تنها رفتم. درراه آهن نه کسی همراهم بود و نه کسی برای بدرقه ام آمده بود. ساکم را بستم. سرهنک لطفی از سپاه به همراه مادرشهیدی، اسامی زائرین را که می خواندند اسم آقای مقدسی را هم خواندند من به گمان اینکه نام من را به جای  نام ایشان نوشته اند گفتم ایشان همسر من هستند که به تازگی شهید شده اند. سرهنگ لطفی نگاهی به من کرد و گفت  اسم  هردوی شما جداگانه ثبت شده است و اینجا بود که دانستم او هنوز هم پا به پای من در حرکت است و همراهم است و این حس قشنگی بود. شاید باورتان نشود اما من وجود ایشان را در حرم امام رضا(ع)در کنار خودم به وضوح حس می کردم.

خواب بعدی هم می دیدم که اربعین به پا شده است و آقای مقدسی با همان کفن که حالا لباس احرام او بود همراه با سیل جمعیتی که به کربلا می رود با همان چهره بی رمق و به سختی و پای کشان خود را به دنبال جمعیت می کشاند. من با نگرانی نگاهش می کردم، برگشت به من نگاه کرد و گفت نگران نباش من برمی گردم.

فاش نیوز: آیا پس از شهادت همسرتان  از بنیاد شهید به منزل شما آمده اند؟

– در طول این یکسال  متاسفانه کسی از ما سراغی نگرفته است. بنیاد تنها زمانی که همسرم شهید شد و ما برای مراسم خاکسپاری می رفتیم آمدند. این خود من بودم که بارها  به بنیاد مراجعه می کردم.

فاش نیوز: رسیدگی بنیاد شهید چگونه است؟

– یکبارکه پس از شهادت همسرم به بنیاد مراجعه کردم به مسوولان آنجا گفتم شما نباید به یک جانباز و خانواده او سری بزنید. یکبار  شده بپرسید که من چگونه زندگی می کنم؟ درجواب به من گفتند: ما اینجا را تاسیس کردیم که اگر مشکلی بود شما و امثال شماها به ما مراجعه کنند. به آنها گفتم من که از ساعت ۶صبح تا ۱۰ شب گاها سه شیفت در بیمارستان مشغول به کار بودم. منی که خودم به تنهایی بار زندگی را به دوش کشیدم و باری به دوش شماها نگذاشتم شما نباید سری به ماها بزنید. من حلال نمی کنم و نمی گذرم از کسانی (بنیاد شهید) که بی تفاوت بودند… زمانی که منزل اجاره ای ما و پله های به ارتفاع نیم متر را می دیدند که چطورهمسر علیل من با پاهای ناتوانش و نفسی که از عارضه شیمیایی به تنگی و شماره می افتاد با چه مشقتی از پله ها بالا و پایی می رفت اما کسی احوالی نمی پرسید! بنیاد تنها در بخش مددکاری و مشاوره کمک زیادی به من کرده است. بسیار برازنده است اگر دیداری با خانواده شهدا هست تنها یک دیدار و هدیه مادی نباشد بلکه این دیدار مثمرثمرباشد این رفتار به فرزند من این تداعی را می کند که آنها برای پدر من ارزش قایل بودند.

 فاش نیوز: توصیه شهید مقدسی به شما چه بود؟

– ایشان همیشه توصیه می کردند که تمام تلاشتان را برای امیر بگذارید که خوب تربیت شود. من هم بنا به وظیفه، فرزند جوانی دارم که سعی می کنم آن را ایده آل تربیتش کنم و تحویل اجتماع بدهم. همانطور که همسرم نگذاشت یک وجب از خاک کشورمان به دست دشمن بیفتند من هم تمام تلاشم را می کنم تا یادگار او را طوری تربیت کنم که مفید برای جامعه مان باشد.

فاش نیوز: از دلتنگی ها پس از شهادت همسرتان هم بگویید؟

– این روزها به واقع دلتنگ همسرم می شوم وقتی سر مزارش می روم ساعتها کنارش می نشینم و با او درددل می کنم. خداحافظی می کنم و تا نزدیکی های ایستگاه مترو که می رسم احساس می کنم از من می خواهد که دوباره برگردم. گاها شده در یک روز سه بار تا ایستگاه مترو می روم و  برمی گردم و این جز عشق و علاقه چیز دیگری نیست.

فاش نیوز: توصیه شما به دیگر همسران شهدا چیست؟

– ما همسران شهدا باید الگوی مناسبی برای دیگر زنان جامعه باشیم. وظیفه ما تربیت صحیح فرزندانمان است. باید شرایطمان را با جامعه تطبیق بدهیم و هیچگاه خودمان را سربار خانواده و فرزندانمان نکنیم. باید مطالعه کنیم. باید در اجتماع حاضر شویم و خودمان را یک فردِ قوی نشان بدهیم و خود را منزوی نکنیم. من علاقه زیادی به تحصیل داشتم اما بنا به شرایط کاری و مسوولیت زندگی آن را  رها کردم اما تصمیم دارم که ادامه تحصیل بدهم و این بنا به خواست شهیدمقدسی بود که مدام به من می گفت درست را ادامه بده ومن به او می گفتم محسن جان نگران نباش من اگر ۷۰سال هم داشته باشم درسم را ادامه می دهم. افرادی مانند ما اگر بار علمی بالایی داشته باشند و اعتقادات و ایمان هم در کنار آن باشد اجتماع ایده آلی خواهیم داشت.

فاش نیوز: اولین سالگرد شهید مقدسی را چگونه برگزار کردید؟

– من اولین سالگرد شهادت شهید مقدسی را در بهشت زهرا برگزارکردم و این تنها یک دلیل داشت. چرا که دوستان فرزندم همه دانشجو و ورزشکار و به قولی نسل سومی و چهارمی پس از جنگ بودند. هدف من این بود که این جوانان با شهدا و آرمان ها و اهداف آنان بیشتر آشنا شوند. به واقع همین طور هم بود چرا که تمام برنامه های مراسم را خود همکلاسی ها و دوستان امیرارسلان به بهترین نحو برگزار کردند و جا دارد از طریق  پایگاه خبری “فاش نیوز” از همه آنان و بخصوص جانبازان نخاعی که در مراسم شهید مقدسی حضور داشتند تشکر و قدردانی نمایم.

گفت وگویمان با خانواده شهید محسن مقدسی گرچه به درازا می کشد اما این رسالت را به دوش متولیان امر و به خصوص بنیادشهید و امور ایثارگران می گذارد که هیچگاه ولی نعمتان خود را فراموش نکنیم وبرای حل مشکلاتشان کمر همت ببندیم.

و در آخر نوشته ای از امیرارسلان مقدسی  که برای پدرشهیدش در شبکه های مجازی منتشرشد:

“کلید انداختن پدر به درب خانه، از هرسنفونی زیباتراست”…

انتهای پیام

منبع خبر : پایگاه خبری- تحلیلی ایثار و شهادت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *