قالب وردپرس بیتستان پرنده فناوری
خانه / آخرین اخبار / راز سنگ مزار شهیدمدافع حرم ” رسول خلیلی” ریشه در کربلا دارد

راز سنگ مزار شهیدمدافع حرم ” رسول خلیلی” ریشه در کربلا دارد

به گزارش کهف شاهد :‌

پدر شهید رسول خلیلی در خصوص اطلاع از خبر شهادت فرزندش گفت: خبرشهادت رسول رو خاله اش و باجنافم بهم دادند، صبح ساعت ۷ بود که به محل کارم میرفتم ،باجناقم زنگ زد که اگه امکانش هست به خانه برگرد ومنهم برگشتم.آنها با یک مقدمه کم کم گفتند:” رسول در سوریه شهید شده” ، گفتم: “رسول ما” ،گفتند: “بله” ، فقط به آنها گفتم: “انا لله و اناالیه راجعون” وبعد هم سجده شکر بجا آوردم و نماز شکر خواندم.

وی در ادامه درخصوص نحوه شهادت پسرش گفت : پسرم۲۷آبان ۹۲ در نزدیکی حرم حضرت رقیه شهید شد،ترکش به پهلو و بازوهاش خورده بود و صورتش هم تا حدی سوخته بود، طوری بود که مادرش لحظه اول او رانشناخت، پسرما برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) رفته بود و به آرزوش هم رسید.
ایشان افزود: مادرش حتی اتاقش رو تغییر نداده و همونطور مثل قبل باقی گذاشته و فقط گردگیری میکند اتاق رسول عطرو بوی رسول را برایمان میده برایمان میدهد.
‌پدر شهیدخلیلی در خصوص راز سنگ مزار رسول گفت: یکی از دوستان رسول واسطه شد تا سنگی که بعد از تعویض سنگ داخل حرم امام حسین سالیان سال دست نخورده بود و درانبار حرم بود سنگ مزار رسول شود وما این را هدیه ای از طرف امام حسین می دانیم. شب های جمعه که مزارش میرویم، هنوز هوا تاریک نشده میگوییم که زود برگردیم ، که رسول از کاروان جا نماند، آخه شب های جمعه شهدا مهمان  سیدالشهدا هستند.

یکی از دوستان رسول به نقل از کسی که آمد و کار حکاکی سنگ مزار را انجام داد می گوید: صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم ورفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد…، یه نگاه به ما انداخت گفت :”ببخشید این سنگ مزار کیه؟”گفتیم:” چه طور؟” ، گفت:”اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم”

 ودر ادامه گفت:”دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی”

دوست رسول گفت :” ما که خشکمون زد، وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد…”

راز سنگ مزار شهیدمدافع حرم

راز سنگ مزار شهیدمدافع حرم

انتهای پیام

منبع خبر :

یک دیدگاه

  1. سلام خوشا بحال شهدا من در دوران دفاع مقدس در خط مقدم سلیت ۵ دزفول ترکش خمپاره خوردم و سرم غرق در خون شد و حال خوشی بهم دست داد و داشتم در محضر بزرگواری لذت میبردم و حض میکردم حیف شد که ماندنی شدم فقط لحظاتی در محضر ارباب بودم و عمری است که غبطه و غصه میخورم کاش در همان شور و صفا رفته بودم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *